آنگاه که دوست مي داري همواره کسي به ياد تو باشد به ياد من باش که من هميشه به ياد تو هستم از طرف بهترين دوست تو"خدا"

حرفهای دلتنگی و تنهائی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 102
بازدید کل : 56680
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



 

چقدر سخته تو چشاي كسي كه تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داده زل بزني و به جاي اينكه لبريز كينه و نفرت بشي حس كني كه هنوز دوستش داري چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديوار تكيه بدي كه يه بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو خيال ساعتها باهاش حرف بزني اما وقت ديدنش هيچ چيز جز سلام نتوني بگي چقدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشك گونه ها تو خيس كنه اما مجبور باشي بخندي تا نفهمه هنوز دوستش داري  

نويسنده: ناهید تاريخ: 23 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

سلام

نمیدونم وقت اون شده که من درد دلم و بگم   . یا اصلا شما ها دوست دارین بدونین من چرا این وبلاگ و راه انداختم  .....

ولی میگم چون تمام قصدم تخلیه غمهای و غصه هام . اگه شعری و میگم و توی وبلاگم میارم میخوام بدونین از ته ته دل کوچیکمه . هیچوقت هیچکس نخواست منو بفهمه - تموم وجودم شده غصه . چرا .... چرا ؟

میدونم که تو هم داری میخونی   توئی که تموم زندگی و باورای من بودی . توئی که بخاطرت همه چیز و همه کس و همه احساس و وجودم و گذاشتم . توئی که به اندازه تموم عالم هستی دوستت داشتم  .

چرا تو حسم نکردی ؟ چرا نفهمیدی منو ؟  چرا بازیچه دستت قرارم دادی ؟  میدونم چرا

چون گناهکارم !  اره گناهکارم ! 

گناهم هم مهربونی بیش از اندازه ام بود .  گناهم دوست داشتن بی حد و حدودم بود .  گناهم چشم بستن به این دنیا و  لذتهاش بود . من هیچوقت نخواستم بفهمم که دارم برای خودم زندگی میکنم  . اونقدر دوستت داشتم که همه کار میکردم تا تو زندگی کنی . خوش باشی . لذات ببری . اما دریغ از اینکه تو ظرفیتش و نداشتی   تو بی جنبه ترین کسی بودی که توی این دنیا وجود داشت .  اینگار خدا یادش رفته بود به تو یه ذره توجه کنه . چون نه انصاف و نه یه جو معرفت بهت داده بود . چرا من نفهمیدم  ؟؟..............

واقعا چرا درک نکردم پشت این چهره آروم . یه کوه غرور و خودخواهی وجود داره .  چرا من ندیدیم باطن سیاه تو رو .   چرا من ۱۰ سال به تو اعتماد کردم .  ۱۰ سال .....

اخرش چی شد ؟ واسه من چی موند ؟

میترسم ازاینکه سرم و برگردونم  و پشت سرم و نگاه کنم  . میترسم !!! میدونی چرا  ؟؟؟

قشنگی توی گذشته ای که با تو بودم و نمیبینم و این منو آزار میده ..

حالا هم این شعر ها و این حرفاست که منو یه کمی آروم میکنه .

میدونی چه آرزویی دارم . اینکه تو گرفتار کسی مثل خودت بشی . از ته دلم میخوام خدا  ببینه که قلبم چطوری شکسته .

کاش که میدونستی با من چه کردی  ؟؟؟!!!!!

 

  زندگی کردن من مردن تدریجی بود

 آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردند

 

 

 

نويسنده: ناهید تاريخ: 21 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 یک پند نامه از ویکتورهوگو تقدیم به شما

 

اول از همه برايت آرزو مي كنم كه عاشق شوي،
 و اگر هستي ، كسي هم به تو عشق بورزد،
  و اگر اينگونه نيست ، تنهاييت كوتاه باشد،
   و پس از تنهاييت ، نفرت از كسي نيابي.

آرزومندم كه اينگونه پيش نيايد...
 اما اگر پيش آمد ، بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي كني.

برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي،
 از جمله دوستان بد و ناپايدار...
 برخي نادوست و برخي دوستدار...
  كه دست كم يكي در ميانشان بي ترديد مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگي بدين گونه است،
برايت آرزومندم كه دشمن نيز داشته باشي...
 نه كم و نه زياد . . . درست به اندازه،
 تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قرار دهند،
  كه دست كم يكي از آنها اعتراضش به حق باشد...
   تا كه زياده به خود غره نشوي.

و نيز آرزومندم مفيد فايده باشي ، نه خيلي غير ضروري...
 تا در لحظات سخت،
  وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است،
   همين مفيد بودن كافي باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.

همچنين برايت آرزومندم صبور باشي،
 نه با كساني كه اشتباهات كوچك مي كنند...
 چون اين كار ساده اي است،
  بلكه با كساني كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير مي كنند...
  و با كاربرد درست صبوريت براي ديگران نمونه شوي.

اميدوارم اگر جوان هستي،
 خيلي به تعجيل رسيده نشوي . . .
 و اگر رسيده اي ، به جوان نمايي اصرار نورزي ،
                                                    و اگر پيري تسليم نااميدي نشوي . . .
چرا كه هر سني خوشي و ناخوشي خودش را دارد و لازم است
بگذاريم در ما جريان يابد.

به علاوه اميدوارم پول داشته باشي ، زيرا در عمل به آن نيازمندي . . .
 و سالي يكبار پولت را جلو رويت بگذاري و بگويي:
  « اين مال من است » ،
   فقط براي اينكه روشن كني كدامتان ارباب ديگري است!

و در پايان ، اگر مرد باشي ، آرزومندم زن خوبي داشته باشي . . .
 و اگر زن باشي شوهر خوبي داشته باشي ،
  كه اگر فردا خسته باشيد ، يا پس فردا شادمان ،
   باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو آغاز كنيد . . .

اگر همه اين ها كه گفتم برايت فراهم شد ،
 ديگر چيزي ندارم برايت آرزو كنم . . .              

 

نويسنده: ناهید تاريخ: 21 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

اینم یه حرف قشنگ از اونائیکه بیشتر از ما میدوند  .....     

 برای هدیه كردن محبت یك دل ساده و صمیمی كافی است تا از دریچه ی یك نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه كند. محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرمای یاس و ناامیدی را در چشم بر هم زدنی بهار كند. عشق یكی از زیباترین معجزه های خلقت است كه هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده چون گوهری درخشنده انسان را به ستایش وادار نموده است .. محبت همان جادوی بی نظیری است كه روح تشنه و سرگردان بشر را سیراب می كند و لذتی در عشق ورزیدن هست كه در طلب آن نیست.

 

 

نويسنده: ناهید تاريخ: 21 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 نظرتون در مورد این شعر .............؟؟؟؟؟؟؟

 

آه ای دل غمگین که به این روز فکندت  

فـریاد که از یـاد برفت آن همه پندت

ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز

بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت

آه ای دل دیوانه هــزار بـار نگفـتم

با سنگــدلان یار مشـو میشـکنندت

نويسنده: ناهید تاريخ: 6 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

  چقدر ناراحت شدم وقتی خبر فوت جهان این خواننده عزیزمون رو شنیدم - من که حسابی با آهنگهاش حال میکردم  ( روحش شاد )

نويسنده: ناهید تاريخ: 6 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

اینم یه شعر دیگه  که امیدوارم خوشتون بیاد  - از ته ته دل من میگه  ....)

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم

 

                                              تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

                                              تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم

 و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:

               "دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."

                "ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."

                "تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"

          همين بود آخرين حرفت

 و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نميدانم چرا رفتي ؟         نميدانم چرا؟          شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نميدانم كجا؟           تا كي؟          براي چه؟

ولي رفتي.....

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد ….

نويسنده: ناهید تاريخ: 6 ارديبهشت 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

من نه خود میروم او مرا میکشد کــاه سرگشته را کهربا میکشـد دست و پا مـیزنم مـیرباید ســرم سر رها میکنم دست و پامیکشد

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to poua.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com