کاش . . . . .
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانی است
از زلال چشم هایش ترشویم
وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پرپر شویم
کاش وقتی چشم هایی ابریند به خود آییم و سپس کاری کنیم
از نگـاه زرد گلدانهـایمان
کاش با رغبت پرستاری کنیم
کاش دلـتـنگ شقایق ها شویـــم به نگاه سرخ شان عادت کنیم
کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگـاهی کم کنـیم
فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم کاش با چشمانمان عهدی کنیم وقتی از اینجا به دریا می رویم
جای بازی با صدای موج ها
درد ها ی آبیـش را بشنویم
کاش مثل آب مـثـل چشمـه سـار گـــــــونه نیلوفری را تر کنیم ما همه ، روزی از اینجا می رویم کاش این پرواز را باور کنیم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست
قـلب های نقـره ای را نــشکنـیم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه چشم های خفته را رنگی زنیم
کاش بین ساکنان شهر عشـــق رد پای خویش را پیدا کنیم
کاش با الهام از وجدان خویش
یک گره ازکـار دل ها وا کنیم
کاش رسم دوستی را ساده تر مهربان تر آسمانی تر کنیم
کاش در نقاشی دیدارمان شوق ها را ارغوانی تر کنیم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابرها گریان شویم
کاش وقتی آرزویی می کنیم از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگـذرد
حرف های قلب مان را بشنود
|